دلم غمگین غمگین است در این کومه در این زندان در این غوغای خاموشی در این جشن فراموشی در این دنیای بی مهر و کم آغوشی دلم ترسیده و تنگ است دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان و از چشم پر از اشک تمام مادر ها دلم آشوب آشوب است دلم سرد و تنم بی روح بی روح است نمی خواهم، نمی خواهم دگر این زندگانی را و دل را نگاهم خیره بر بالا به دنبال نگاهی ساده می گردد و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم می روم آرام گونه ام خیس است آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت…
نظرات شما عزیزان:
|